به گزارش خبرنگار فرهنگی قدسآنلاین، ممکن است من و شما به خاطر صدا و لحن همراه با آرامشش، نمکی که توی حرف زدنش بود و ساختار شکنیهایی که در اجرا و پرداختن به اخبار هفتگی داشت، دلمان برایش تنگ شده باشد و دوست داشته باشیم «محمد دلاوری» را بیشتر و بیشتر ببینیم. اما «دلاوریِ» نسخه سال 97 با «آقای صرفاً جهت اطلاعِ» هفت یا هشت سال پیش که مدتها اطلاعی از او در دست نبود، خیلی تفاوت دارد.
اگرچه هنوز هم از آن چهره فتوژنیک و جدیتِ توی چهرهاش که نمیگذاشت شوخی هایش را جدی نگیریم، چیزهایی باقی است اما «محمد دلاوری 97» حالا کتاب هم مینویسد،گاهی غافلگیرانه در یک برنامه تلویزیونی، مجری میشود، گاهی سر و کلهاش در شبکه «ایران کالا» پیدا میشود و بعضی وقتها هم مدتها غیبش میزند و جلوی دوربین پیدایش نمیشود. او دیروز به یکی از خبرگزاریها گفت: «حس میکنم همین قدر هم که هستم، زیادیام... احساس میکنم کسی که زیادی در تلویزیون و در چشم مردم است، خودش را بیخودی مصرف میکند. بنابراین باید به کنار بروی تا مردم دوباره حس کنند که تو باید بیایی و حضور داشته باشی...».
کاکُل زریِ سابق
پسر کاکل زریِ حاج آقای «دلاوری»، سال 52 در تهران به دنیا آمد و همه فکر میکردند چند سال دیگر میرود وردستِ پدرش توی بازار تهران، گذرِ «لوطی صالح» و آداب حجره داری و بازاری شدن را میآموزد و برای خودش یک بازاری معتبر و صاحب نام میشود. اوضاع اما آن طور که دیگران فکر کرده بودند پیش نرفت، چون حالا و در 45 سالگی، نه میشود نشانی از «بازاری» بودن را در زندگیاش پیدا کرد و نه اثری از آن کاکُلهای کودکی را روی سرش! «دلاوری» گفته است: «فرزند ناخلف این خانواده من بودم که به جای نشستن در حجره پدر، یا در حال تماشای نقش و نگار کاشی های چهارسوق بزرگ بودم یا ورق زدن کتابهای کتابخانه مسجد امام.
در خانه فقط کتاب قرآن و رساله آقای گلپایگانی را ورق میزدم و چنان عطشی به کلمات داشتم که تا شعری با آواز از تلویزیون پخش میشد تند تند مینوشتمش با هزار غلط، حضرت مادر که نگران کودک بیعقلش بود، میپرسید: چرا اینها را مینویسی؟... تصور کنید وقتی که در ماههای آخر دبستان کمی از خانه دور شدم و روی بساط کتاب فروش محله، کتابها را ورق زدم، سرم گیج رفت. همه همان شعرها که من میخواستم حفظشان کنم توی آن کتاب جلد سیاه جمع شده بودند و رویش به زرکوب نوشته بودند، دیوان حافظ...».
معدل 12 و 25 صدم!
کودک دیروز بازار تهران، به نوجوانی که رسید، متوجه شد دنیا چیزها و جاهای دیگری جز کاشیکاریهای چهارسوق بزرگ، کتابخانه مسجد امام، اشعار رادیو و تلویزیون، دیوان حافظ و... هم دارد. او حالا جادوی سینما را شناخته بود، مجلات سینمایی را میخواند، عاشق کارگردانی بود و البته به درس خواندن و دانشگاه هم فکر میکرد و لابد اینکه مثلاً در آینده برود کارگردانی سینما بخواند. خانواده حاج آقا و حاج خانم «دلاوری» اما سنتیتر فکر میکردند و «سینما» را هم اگر «قرتی بازی» نمیدانستند، فقط به عنوان یک سرگرمی «دیدنی» قبول داشتند نه یک رشته «خواندنی» ! شاید همین و شاید هم جبر آموزشی سبب شد «محمد» دنبال کارگردانی سینما نرود.
جبر آموزشی از نگاه «محمد دلاوری» یعنی اینکه بچه زرنگهای آن زمان، ریاضی میخواندند و بچه تنبلها را هم اجباری میفرستادند رشته علوم انسانی. آنهایی که نه زرنگ بودند و نه تنبل باید رشتهای را انتخاب میکردند و راهی را میرفتند که کمی تا قسمتی کلاس داشته باشد و موجب سرافکندگی خانواده نشود! «دلاوری» هم مجبور میشود برای خواندن رشته شیمی وارد دانشگاه شود. بی خبر از اینکه این رشته و مدرک دانشگاهیاش بعدها نه تنها به دردش نمیخورد که معدل 25/12اش، مایه دردسر هم میشود! سال 91 بود که برخی سایتها، کارنامه دوره کارشناسی او را منتشر کردند و زیرش با کنایه به سبک «صرفاً جهت اطلاع» نوشتند: محمد آقای دلاوری که الآن در حین اشتغال داره کارشناسی ارشد علوم سیاسی میخونه تا پیش از این با کارشناسی شیمی آن هم با معدل درخشان 12 به شغل شریف خبرنگاری مشغول بوده!
کمی مانده به 20
اجازه بدهید ما به سبک و سیاق سایتهای زرد نویس یا آنهایی که قصد داشتند با انتشار معدل دوره کارشناسی «دلاوری» تلافی نیشگونهایی را که او در «صرفاً جهت اطلاع» از این و آن گرفته بود در آورند، دیگر خیلی پاپیچ دوران تحصیلش نشویم و به ادامه زندگینامه و سرگذشتش بپردازیم. فقط این را یادآور شویم که «دلاوری» در واکنش به انتشار معدلش، کارنامه تحصیلی دوره کارشناسی ارشدش را منتشر کرد که فقط 73 صدم با 20 فاصله داشت و زیرش هم نوشت: «بیهیچ علاقهای در نوجوانی شیمی خواندم، خواندن با اعمال شاقه بود چون تمام حواس من پی ادبیات و فلسفه و سینما بود و به جای کلاس درس، پاتوق من نشستهای فرهنگی و تحریریه رسانهها... به زحمت لیسانس گرفتم... کمال نادانی است دانش آدمها را از روی اعداد کارنامه تحصیلیشان بسنجیم... هرچند این دوستان خودشان قادرند به سادگی در تمام وجوه زندگی ما سرک بکشند، گفتم بد نیست این کارنامه ارشد من را هم داشته باشند...».
قضاوتش با شما اما او مدعی است چه امروز و چه زمانی که «آقای صرفاً جهت اطلاع» بود، اصراری به گرفتن و بزرگنمایی گافهای این و آن نداشت بلکه معتقد بود: «مسئله ما در این برنامه، نقد مصائبی است که مثل خوره از درون ما را می پوساند، قرار ما این بود که به ناهنجاری های زیربنایی بخندیم و مردم در حال لبخند زدن، به درک عمیقتری از جامعه و فرهنگ خودشان برسند».
با هم کنار نیامدند
بزرگمرد دوم زندگیاش در جوانی «شهید آوینی» بود. پس از شریعتی با نوشتهها و فیلمهای « آوینی» دمخور بود و خودش میگوید شهادت او نقطه عطف زندگیام بود. به جز اینها، شیمیدانِ فراری از شیمی، سرش توی کتابهای فلسفی و غیر فلسفی مطهری، فردید، سروش، شایگان، داوری و... بود و همدمش موسیقی سنتی و لیوانهای چای که لابد زود به زود پر و خالی میشدند. نتیجه این دوره از زندگیاش این بود که بعدها پایش به روزنامهها باز شد و بیشتر در صفحات اندیشه و فرهنگی آنها قلم زد.
روزنامهنگار شدنش هم داستانی دارد که خواندنش خالی از لطف نیست: « آقای مرتضی سرهنگی را در نمایشگاه کتاب دیدم... رفتم پیش او و گفتم که خیلی به دفاع مقدس علاقه دارم و درباره آن مطلب مینویسم... او هم گفت بیا دفتر تا با هم صحبت کنیم... آنجا رفتم و نوشتهای را بردم که اگر الآن آن را بخوانم، خندهام میگیرد... او چنان نوشته کودکانهام را تمجید کرد که بال درآوردم... از آنجا مرا به روزنامه کیهان فرستاد... باور نمی کردم بتوانم کنار کسانی چون شکرخواه و صدیقی بنشینم... آن روزها من جوانی بودم محجوب، با ریش های بلند، در خود فرورفته، مثل بودای عابدی بودم که وسط میدان توپخانه رها کردهاند... کمترین درکی از سیاست نداشتم و منزوی در گوشه تحریریه حال و هوای خودم را داشتم.
آن زمانها حتی مقاله که مینوشتم، اسمم را پایش نمیگذاشتم و فکر میکردم این منیت و تکبر است و من باید خودم را از منیت رها کنم... مدتها هم چیزی نمینوشتم و فقط ویرایش میکردم... به قسمت اندیشه رفتم... کم کم منزوی شدم و نتوانستم با کار کنار بیایم... نه من با کیهان کنار آمدم و نه کیهان با من... ».
دیوانه خانه و کفِ خیابان
اینکه چطور خبرنگار و «دلاوری»ای شد که ما میشناسیم، مربوط به آغاز دهه 80 است. وقتی برای مصاحبه به صدا و سیما فراخوانده شد، از او پرسیدند: «به سیاست علاقه دارید»؟... بیرودر بایستی جواب داد: «خیر... کدام آدم عاقلی فرهنگ را با همه شکوهش رها میکند و میرود دنبال سیاست». مصاحبه کننده با تعجب گفت: «شما قرار است در معاونت سیاسی مشغول به کار شوی»! به هر حال و به قول خودش آنها، اظهار فضل و نظرش را زیر سبیلی در کردند و «دلاوری» در صدا و سیما استخدام شد. بقیهاش را از زبان خودش بشنوید: « در حوزه فرهنگی و اجتماعی مشغول به کار شدم و اولین گزارشم هم متعلق به آدمی بود که زیر یک بیلبورد زندگی میکرد... آن روزها خبرنگار برتر کسی بود که خبرنگار رئیس جمهور باشد اما آن قدر امثال من و کامران نجف زاده در دیوانه خانهها و کف خیابان گشتیم و حرفهای شاعرانه زدیم که قصه کاملاً وارونه شد، آرام آرام مردم به گزارشهای عجیب و غریب امثال من علاقهمند شدند...».
با نظام در افتادی؟
جرقه «صرفاً جهت اطلاع» وقتی در ذهنش زده شد که مدیر واحد مرکزی خبر گفت، باید یک بسته خبری ببندیم و با خبرها شوخی کنیم. همین شد که ایده «صرفاً جهت اطلاع» در ذهنش شکل گرفت. انگار مدتها منتظر همین فرصت بود. متن را نوشت و وقتی همکارانش آن را خواندند بعد از کلی تعریف و تمجید گفتند: «... ولی حیف که این قابل پخش نیست»! دست بر قضا همان متن تبدیل شد به اولین «صرفاً جهت اطلاع» و پخش هم شد. اولین کسی که بعد از پخش به او زنگ زد، پدرش بود. «محمد» آماده شده بود که پدر با ذوق و شوق تعریفش را بکند که مثلاً: آفرین...آفرین... بازاری نشدی اما خبرنگار و گوینده خوبی شدی... اما اشتباه میکرد.
آقای پدر با نارضایتی گفت: «چی شده؟ چرا داری این کار را میکنی؟ چرا با نظام درافتادی؟ من رفتم مسجد همه میگویند پسرت با نظام درافتاده...»! بعدها که «دلاوری» و برنامهاش جا افتاده و پرطرفدار شدند، اگرچه پدرش دیگر زنگ نزد اما بینندههایی بودند که با زنگ زدن هایشان، امان آقای مجری را بریدند. مثل کسی که گفت: آقا... این پیچ کارتلِ پژو... اینکه زیر ماشین بسته میشه... این اخیراً نایاب شده...نیست...اینو توی تلویزیون بگو لطفاً !
شاید وقتی دیگر
نه اینکه به قول پدرش، ضد نظام شده بود و نه آیتمی که در آن شرکت کنندگان در یک همایش رسمی را نشان میداد که به خواب رفتهاند و همزمان لالایی «گنجشک لالا...» روی فیلم پخش میشد، دلیل رفتنش از ایران نبود. او پس از حدود 80 برنامه، خبرنگار صدا و سیما در بلژیک شد و جایش را به کامران نجف زاده داد. از سال 95 هم «صرفاً جهت اطلاعِ» بدون «دلاوری» که به اعتقاد برخی کارشناسان، خطِ کاری و خبریاش را گم کرده بود، تعطیل شد تا شاید وقتی دیگر با طرحی تازه و سبکی تازهتر برگردد!
انتهای پیام/
نظر شما